کدام نظم ؟

0 نظرات
کلاس های دینی دبیرستان . یادم هست در مورد برهان نظم یک کلیشه آبکی ، اما ظاهرا پرطرفدار ، پرسش ناشیانه معلم دینی که شاید آمیخته با کمی استهزاء ،که خطاب به ناباوران فرضی و خاموش پرسیده می شد ، این بود که می گفت :

” شما فکر کن اگه به جای دو چشم یه چشم داشتی قیافت چه زشت می شد ؟ ” .

هر چند این پرسش به قدری مسخره به نظر می رسد که حتی ارزش وقت بسیار کمی که در نقدش خواهد رفت را ندارد .اما بهانه ای شد تا نگاهی به ادعای وجود نظم در جهان که مکررا از سوی خداپرستان تکرار می شود داشته باشم .

برای مثال در نظر بگیرید که شما چند عدد سی دی در اختیار دارید که برای جلوگیری از خش افتادگی و فرسایش انها

1- انها را داخل کاور گذاشته و در گوشه ای قرا می دهید .

2- متوجه می شوید که جستجوی سی دی های داخل کاور ، کار سختی شده است . بنابراین ان ها را با حروف الفبا نام گذاری کرده و به ترتیب حروف می چینید.

3- ترجیح می دهید برای اگاهی از کم نشدن و گم نشدن سی دی هایتان تصمیم می گیرید علاوه بر موارد بالا ،یک فایل اکسل نیز به عنوان پشتیبان درست کنید .

خوب طبیعیست که هر 3 حالت نسبت به رها کردن سی دی به حال خود یک نظم به شمار می اید . اما اگر از دسته دوم هستید در مواجهه با ارشیو دسته اولی ها صد در صد شروع به غر زدن و انتقاد از بی نظمی او می کنید که این چه وضعیست برای پیدا کردن یک چیز یک ساعت وقت باید تلف کرد !

و اگر از دسته سوم باشید علاوه بر داشتن این انتقادات از دسته اول از نفر دوم نیز انتفاد خواهید کرد که چرا برای جلوگیری از گم نشدن یک سی دی خاص که فکر می کرده در آرشیوش دارد و شما اکنون ان را نمی یابید ،یک فایل پشتیبان درست نکرده است؟.

و در آخر اینکه هر سه دسته اول و دوم و سوم در مواجه با ارشیو خش دار و رو به نابودی ، مدعی نظم خواهند بود. (توجه کنید بیان این سه حالت به معنای تمام شدن نظم در مورد شخص سوم نیست بلکه این نظم را می توان بسیار ترقی داد و این پروسه پایان پذیر نخواهد بود .این سه حالت صرفا یک مثال است .)

اما مساله این نیست که نظم حقیقی کدام یک از حالت هاست . مساله اینست که :

این نظم نسبی و قیاسیست .قیاسی که مانند هر قیاس دیگر مرجع تشخیص برتر و بهتر بودنش ذهن ماست .

از نگاه یک دیندار، ظاهرا همه چیز در این جهان در جای خود قرار گرفته ، بل بل ها می خوانند ، به جای یک چشم دو چشم داریم ، جای دماغ و آلت تناسلی عوض نشده ، بقایای موجد زنده سابق امروز به نفت تبدیل شده تا ما امروزر از آن استفاده کنیم ، سال و ماه به روال منطقی اش حرکت می کند ، خورشید می درخشد و زمین می چرخد بدون اینکه ما احساس کنیم و…. تا به اینجای کار حرفی نیست . اما سوال اصلی اینست یک دیندار شانس زندگی در چند دنیا و با چند چیدمان از پدیده ها را داشته که از مفهوم نسبی نظم اینچنین با اطمینان سخن می گوید؟ مگر شده تا به حال در دنیایی زندگی کند که همه یک چشم بوده اند یا سه چشم داشته اند و آن را بی نظم بشناسند و در مقایسه با آن بی نظمی ، از نظم این دنیا سخن بگوید؟ .

بگذارید من این گونه از این دنیا سخن بگویم :

در دنیایی هستید که بر خلاف باورتان ،فوق العاده بی نظم است .و در نقش یک معلم دبیرستان ، به شما می گویم تا حالا فکر کردید چه قدر مسخره است که با اینکه دو چشم دارید ولی پشت سرتان را نمی بینید؟ یا ادعا می کنم در دنیایی کاملا بی نظم هستیم به این خاطر که زمان به زمان موجودات زیادی منقرض شده اند که از قضا اتفاقی هم بوده و از قضا قبل از تکامل بشر هم اتفاق افتاده است . یا این دنیا بی نظم است به خاطر اینکه در زمینی زندگی می کنید و به نور خورشیدی متکی هستید که سال به سال از شدتش کم می شود بی آنکه تاثیر خودمان بر کم شدن شدنش را بدانیم ، چه کسی گفته شب و روز از مصادیق نظم در دنیا هستند؟ من ادعا می کنم اگر دنیا منظم بود طوری ساخته می شد که هیچ گاه شب نمی شد ! و…

از دیدگاه یک دیندار و خداباور هر چیدمانی از دنیا قطعا مصداق نظم خواهد بود . چرا که وقتی مقایسه ای در کار نیست و همین یک قرائتی که ما امروز شاهدیم مصداق نظم خواهد شد. در این نگرش کاری با محتوای قرائت موجود نیست ، بلکه مساله فقط وجود این قرائت است. همینجا شرط می بندم که همان معلم دینی خودمان اگر در چیدمانی از دنیا که همه یک چشم بودند می زیست انگاه در نقد دوچشم بودن سخن می راند و آن را از مصادیق بی نظمی می دانست !

برهان نظم یک اثبات  بر وجود خدا نیست . چون نظم زاییده ذهن ماست و وقتی از ذهن یک دیندار متعصب بیان می شود باید بیشتر به آن شک کرد . برهان نظم صرفا توضیح جهانبینی ای است که بعد از قبول وجود خدا به آن دست یافتیم ، این نه یک مدرک است نه یک محرک .

کودکی را فرض کنید که باور دارد اسباب بازی ها زنده اند و در غیاب انسان ها حرکت می کنند. با او به اسباب بازی فروشی می روید . به ناگاه کودک زبان به تحسین این نظم و چیدمان می گشاید و مشتاقانه درصدد برمی آید از دل این نظم به شما بقبولاند همین چیدمان فروشگاه محصول حرکت اسباب بازیهاست ! ، شما این نظم را اگر بپذیرید اما دلیل بر اثبات حرفهای کودک نمی دانید چرا که او بر اساس باوری غلط پدیده ای را توضیح داد که بی شمار دلیل دیگر نیز می توان بر آن متصور بود کودک فقط دردحال تعریف یک پدیده کوچک حاصل ازجهانبینی ای است که بر اساس باور به حرکت اسباب بازیها به دست اورده نه بیشتر .

وقتش رسیده یک بار دیگر از خداپرستان پرسیده شود به راستی چه چیز را می پرستید؟

0 نظرات
بر طبق تحقیقات اخیر محققان دانشگاه تورونتو ، تفاوت هایی در مغز باورکنندگان و ناباوران خدا وجود دارد . در این تحقیق بیان شده که بخشی از مغز موسوم به ACC که در مقابل اشتباهات رفتاری واکنش می دهد و همچنین ، با فرستادن سیگنالهایی وظیفه اصلاح رفتار را در زمانی که کنترل و مراقبت بیشتری مورد نیاز است بر عهده دارد، فعالیت بسیار کمتری در افراد خداباور نسبت به ناباوران دارد .

انچه مشاهده شد این بود که افراد مذهبی یا افرادی که به سادگی وجود خدا را می پذیرند ضمن اینکه اشتباهات کمتری را نیز مرتکب می شوند ، به طور مشخصی واکنش های مغزی کمتری در قبال ارتکاب به اشتباه نیز بروز می دهند . یافته ها همچنین نشان داد که اعتقادات مذهبی اثری آرامش بخش بر روی افرادی دارد که به ان اعتقاد دارند . این افراد در هنگام ارتکاب به اشتباه یا مواجهه با پدیده های ناشناخته اظطراب و نگرانی کمتری بروز می دهند.

صرف نظر از کامل یا ناکامل بودن چنین یافته ای، خوشحالی عمده بیان این نکته است که مرز بین باور و ناباوری چیزی نیست جز انچه ذهن ما خط کشی اش می کند .شاید امروز این هنوز آنطور که باید در کنترل ما نباشد که از بدو تولد در مسیری قرار گیریم که بعدها انتخاب کنیم جز دسته خدا باوران باشیم و قلم در راه اثبات خدا بزنیم ، یا اینکه در دسته مرددین و منکرین باشیم و در نقد اثبات های دسته اول بنویسیم .

مساله این نیست ! مساله اینست که اساسا برای خداباوران هم مهم نیست که خدای حقیقی در کدامین دنیا و با چه کیفیتی وجود دارد .بلکه به طور خودخواهانه ای گویا فقط این مهم است که هرچه هست وظیفه دارد کنترل گر و آرامش بخش ذهن آنان شود . وقتش رسیده یک بار دیگر از خداپرستان پرسیده شود به راستی چه چیز را می پرستید؟ خدای حقیقی یا خدای ساخته ذهنتان…

ماورائی کم وسعت تر ،روحانیتی کم قدرت تر

0 نظرات


در حدود صد سال است که به گواه جامعه شناسان و به ادعای تاریخ نویسان ، جامعه ایران در هر چند بسیار آرام و لاک پشتی امادر حال حرکت به سوی مدرنیسم است. . مدرنیسمی که هم به دلیل ماهیت و هم به دلیل خواستگاه اولیه اش ناگزیر به دست و پنجه کردن با دین خواهد بود. اما در باب این حرکت به سوی مدرنیسم ، باید به یکی از ویژگیهای مهم مدرنیسم هم اشاره داشت یعنی ” مادی گرایی ” . با پیشرفت علم و علی الخصوص تکنولوژی ، امروز شاید دین داران بیشتر از این در رنجند ، که چرا مفاهیم معنوی و غیر مادی گذشته ، مانند روح ، بیشتر و بیشتر شکل مادی پیدا میکند ؟.
و به طور مثال اینکه ، چرا بیماری های روحی سابق ، که به وسیله کشیشان اعظم و یا ملایان دارای دم مسیحایی و یا حتی تحریم ها و تنبیه های جسمی و… مداوا می شد ، امروز در حقیقت به بیماریهای روانشناسانه ای تبدیل شده است ، که با داروهای شیمیایی قابل درمان هستند؟ .

یا چگونه شده است که نقش ” شیطان ” را در وسوسوسه نفس - در شکل بیشتر به کار رفته آن در اسلام ، وسوسه ” هوای نفس ” و “ شهوت “ - را ” ویاگرا ” و انواع و اقسام داروهای محرک میل جنسی پرکرده است . این کمرنگ تر شدن نقش شیطان ، به قطع با توجه به جهانبینی دو قطبی متدینین ، آزردهنده جلوه می کند . چرا که با ضعیف تر شدن قطب شر در حقیقت قطب نیک نیز نقش هدایت کننده کمتری خواهد داشت . در حقیقت ، وسوسه کمتر ، کلیسا رفتن کمتر را نیز به همراه خواهد داشت.

در مورد مادی گرایی در مورد اجزای تشکیل دهنده بدن آدمی ، که منجر به نفی و انکار آنچه در دین به عنوان روح شناخته می شده ، قطعا با توجه به ماهیت  سیستم درک و پذیرش ذهنی متدینین ، جبهه گیری بنا به دلایل زیر ، در مورد این پدیده متصور است :

1- به طور تجربی تغییر سخت است . علی الخصوص در مورد افرادی که وارد دوران میانسالی به بعد شده اند.

2- پدیده روح و وجود آن ، صرفا یک تعریف و دانش خام نیست . اینکه روح وجود دارد علاوه بر ماهیت خبری جمله ، طبعا لطافتی خاص به دنیای بعد مرگ می بخشد . لطافتی که قطعا پذیرش وجود روح را آسان تر می نمایاند تا نفی آن . علی الخصوص اگر چاشنی محکمی مانند گفته خدا ، نیز با آن آمیخته باشد و بر آن مهر تایید زده باشد .

3- به طور کل ذهنیت آدمی نه الزاما در مورد روح ، بلکه در مورد ماورا و هرچیز غیر ملموس و غیر مادی دیگری ، خلاقیت و نوآوری های عجیبی نشان می دهد . اینکه چگونه از حرکت سایه شاخه های درختی در تاریکی ، بلافاصله در ذهن وجود ارواح به اثبات شهودی می رسد ، خود از نکات عجیب ذهن بشر است . بنابراین به طور کل ، نه الزاما در مورد ارواح ، بلکه در مورد کل پدیده ها ، به نظر اجتناب ناپذیر می رسد که این تصور به وجود آید  که : “ اصل ماجرا چیز دیگریست که از چشم پنهان مانده ” . شاید به طور غیر مستقیم اشاره به نظریه توطئه داشته باشم . اما همانطور که گفتم این سیستم فقط به دیدن ارواح ختم نمی شود . اعتقاد به دیدن موجودات فضایی و باورر داستان های رمالی و…نمونه های دیگری از قوی بودن این نوع نگاه در جامعه است.

4- در مورد دنیای سیاه و سپید و جهان بینی دو قطبی ای ،  که دین به پیروانش اهدا می کند و سرنوشت بشر را جز بهشت یا جهنم متصور نیست ، باید گفت که ، ملکه ذهن کردن این جهان بینی ، خود مستلزم این است که بر وجود روح تاکید کنیم تا قادر باشیم از عذاب بترسانیم . این مسلم است که عمر جاودان را کسی ندیده و نخواهید دید. و ایضا این مسلم تر است که اگر مفهومی به مانند روح ساخته و پرداخت نشود ، باور دنیای جاودان ، شوخی ساده ای بیش نخواهد بود . پس به منظور حفظ کارکرد چماغ و هویج گونه بهشت و جهنم لازم است که روح ابتدا تعریف و سپس تاکید و در آخر جایگاهی ویژه را نیز صاحب شود . که به پشتوانه این جایگاه ویژه نفی روح چندان برای متدینین آسان نخواهد بود.

5- خود کاسبان دکان تحمیق مردم ، از عوامل اصلی جبه گیرنده خواهند بود. و بعید نیست از هیچ گونه عملی فروگذاری کنند. قطعا دلالی آسان ترین شغلهاست . چه خواهد این دلالی ، خرید میوه از کشاورز و فروش به بازار مصرف باشد و چه خواهد دلالی محبت باشد و چه خواهد در این مورد خاص ، دلالی رابطعه انسان با خدایش . قطعا کم شدن مراجعه به نهادهای تحت سیطره آنان ، با واکنش این دلالین روبه رو خواهد شد . در اینجا قطعا شدت برخورد و شدت اقدامات این گروه به قدرت اقتصادی و سیاسی نظامی آنان بستگی خواهد داشت .


اما با همه اینها نسبت به گذشته های دور باور به روح به مراتب کمتر شده است . و به موازات آن میزان وسوسه های شیطان کمتر و در نتیجه رجوع به کلیسا و اماکن متبرک نیز کمتر شده است.

برای متدینینی که تا دیروز جامعه ای را شاهد بودند که در آن دین و شرع ، اجر واحترامی ویژه داشت ، جامعه ای که میزان رجوع به متخصص دینی بیشتر از امروزیست که حتی قادر نیستند فرزندانشان را از آنچه در ذهنشان “انحراف ” می پندارند ، نجات دهند.این طبیعی خواهد بود که دست به اقدام پیشگیرانه بزنند .

دقیقا در همین مرحله است که تفاوت ادیان وتعالیمشان ، تفاوت در میزان خشونت در برخوردها را تعیین خواهد کرد. اینکه توسل به خشونت در دین و آیینی در این مرحله مجاز شمرده شود و حتی تشویق نیز شود ، بزرگترین بهانه آسان شدن جنایت و ترور است .در حالت بسیار خوشبینانه تر باید امیدوار بود که فرد به  عکس گام نهادن در مسیر ترور ، حاضر باشد،پا به پای مسیر طبیعی جامعه حرکت کند هرچند که در مواقعی درجا نیز بزند. وگرنه وقوع چنین جنایت هایی به پشتوانه پیش گیری از انحراف نکوهیده شده در دین و علی الخصوص با قدسیت ویژه ای که باور به گام نهادن در راه خدا علی رغم قتل و کشتار به انان دست می دهد و با حمایت های خاص دلالین رابطه انسان با خدا که خود بسته به میزان قدرت مالی و سیاسی نظامیشان خواهد داشت ، اصلا بعید نیست .

پکی دیگر خواهم زد …تمام !

0 نظرات



اینکه امروز اثبات شود که خدایی هست یا نیست یک مساله است . واینکه اثبات شود باید این خدای اثبات شده را پرستید، یک مساله دیگر .

در غالب مواقع آنچه به اشتباه پنداشته می شود ، اینست که خداپرستان فطرتا ، نیاز به این دارند که بدانند خدایی هست .و فطرت بشری خداجوست . درحالی که با نگاهی به جامعه حقیقی به نظر این درستتر به ذهن می رسد که بگوییم ” آنچه خداپرستان به آن نیاز دارند پرستش خداست نه خود او ” . به پشتوانه همین نیاز به پرستش است که اساسا هندوی گاوپرست و مسیحی یکتاپرست هردو ادعا می کنند خدایی وجود دارد و ما در حال پرستش او هستیم !

اما چرا باید پرستش کرد ؟ این سوالیست که در غالب مواقع ، خداپرستان خود نیز از پاسخی منطقی به آن در مانده اند و در خوشبینانه ترین حالت ، به بیان موهوماتی کلی و غیر مستند و یا اتکا به کتب آسمانی جوابی می دهند . در حقیقت حق با آنهاست ، آنچه در ضمیر ناخودآگاه و از خردسالی یعنی زمانی که حتی خاطرات بصری را هم گنگ و کمیاب می یابیم ، شکل گرفته ، معمولا قابل ردیابی نیست . سلسله ای محکم و ضرباهنگی قوی ، از مجموعه ای از افکار و ترس ها و لذت ها و غرایز که امروز به پشتوانه این سلسه افکار، انسان خداپرست در مواجهه با پرسش های بی شمار ، تنها راه فرار را اتکا و اصرار به بیان کتاب آسمانی ای می بیند که تنها فایده اتکا به آن ، رها ساختن تعقل در برابر پرسش هاست که به وضوح نشان دهنده درماندگی انسان از خود درمانی و ریشه یابی خواسته ها ، ترس از رجوع به آنچه از کودکی به او در حقیقت به نوعی خورانده شده است.


همانند چین کهن ، گویا دایره ذهن این افراد نیز شهری ممنوعه دارد . ممنوعیتی نه فقط از جنس دین و خداپرستی ، بلکه ساده ترین و قابل نقض ترین عرف های رایج در جامعه که تحت عنوان خطوط قرمز می شناسیم نیز به سختی توسط این افراد به کنار گذاشته خواهد شد.

خدا هست یا نیست؟ چه فرقی دارد؟ من همچنان غلتزنان در بستر به معاشقه مشغولم … خدا نیست …شب سرد زمستانیست و من در حال قدم زدن سیگاری می کشم ….خدا اثبات شد …پکی دیگر خواهم زد …تمام !

تئوفوبیا و مرجعیت دینی

0 نظرات


شاید در میان شما عده ای بسیار زیاد باشند که بر این عقیده اصرار بورزند که خداترسی تا حدی لازم است وگرنه کنترل افراد و مهار تمایلات خطرناک اذهان نابالغ کمی مشکل خواهد شد و در پاره ای از موارد حتی شاهد رخ دادن جنایاتی وحشتناک خواهیم بود . امروز حرفی بر این استدلال نیست و کاری با صحت این ادعا ندارم . اما آنچه محل سخن امروزم است بحثیست مربوط به حالت حاد این خداترسی که theophobia نام دارد و از انواع فوبیا هاست و مانند آنان علائم و نشانه دارد . اما مرز بین این خداترسی نرمال و این بیماری کجاست ؟ در ساده ترین مثالی که می توانم برایتان بزنم دو حالت زیر را در نظر بگیرید :

1- در جلسه امتحان نشسته اید و در یک کلاس 200 نفره یک ناظر کل از جایگاهی خاص در کلاس همه را نظارت میکند.

2- در جلسه امتحان نشسته اید و از شروع جواب دادن به سوالات تا پایان امتحان ناظر دقیقا از بالای سرتان شما را نظارت می کند.

در حقیقت مرز تفاوت بین خداترسان نرمال و حاد ، فرق حضور متفاوت این دو ناظر در صحنه امتحان است . با این تفاوت که اگر آنجا در حالت دوم امتحان را باختید ، در زندگی واقعی نه تنها زندگی خودتان را می بازید، بلکه حتی به زندگی روزمره دیگران نیز ممکن است لطمه وارد کنید. اما در صورتی که تحلیل این مساله را بسیار مشکل یافتید که بفهمید “ کدام نوع نظارت خداوند بر زندگی شما سایه انداخته ؟ ” یک تست ساده ، طرح این پرسش از خودتان است که ” آیا این ترس زندگی شما را مختل کرده ؟ “

و اگر از اختلال بپرسید ، پاسخ اینست که آیا رشته ای مکرر از اضطراب و نگرانی در هر عملی که شما انجام میدهید وجود دارد؟ و حتی در پاره ای موارد شما را را تشویق به آسیب زدن به خودتان و دیگران و یا رها کردن کار در میانه آن می کند ؟
همانطور که در مطلب ” حصارها دور مزرعه نیست ” هم نوشتم ، خدا ترسی فقط ترس از عذاب خداوند نیست. بلکه ترس از قطع ارتباط با خدا نیز theophobia محسوب می شود. به عنوان مثال ، هر یکشنبه حضور یافتن در کلیسا ، می تواند نشانه خوبی باشد مبنی بر اینکه حتی متعادل ترین معتقدین ، اگر ترس از عذاب زندگیشان را مختل نکند ، لااقل ترس از قطع ارتباط با خدا آزارشان خواهد داد. گویا خدا دختری 13 ساله تصور شده و دنیا را به امان خود رها ساخته و منتظر عملی از آنان است تا به حالت قهر پشت خود را به آنان کند و چند وقتی جوابشان را ندهد .
یک نوع از آزار دیدن شدید فکری در بین بیماران theophobia مربوط به باورهای دینی می شود که ناشی از دست و پازدن در تناقضات دین است که چون از عهده حل این مساله بر نمی آیند اضطراب و ترسشان تشدید خواهد شد. در این مورد خاص به وضوح دین و آیین مورد پرستش ، در کیفیت و چگونگی این نوع ترس تاثیر خواهد گذاشت . و هرچه تعدد قوانین جزء ، و همچنین چنددستگی مراکز دارای قدرت های فقهی ، بیشتر باشد این تناقضات بیشتر و این ترس نیز بیشتر خواهد بود.
گرایش به متخصص امور دینی و مذهب شناس بزرگ ، در حقیقنت حاصل از استیصال و دست و پا زدن در همین تناقضات است . که در مورد خاص اسلام ما عامل مرجعیت و روحانیت را به عنوان این متخصص دینی و مذهب شناس، داریم . یکی از عوامل مهم و چندگانه به وجود آمدن مرجعیت در اسلام ، همین جزء و ریز بودن و تعدد احکام مرتبط با بخش های خصوصی تر زندگی فردیست ، که به کرات برای ذهنیت متدین تناقض ایجاد می کند و فرد در به در در جستجوی صدایی یکنواخت (هرچند نامعتبر) خواهد گشت . همانند هر مساله ای وقتی نیاز برای چیزی حس شود، عامل رفع آن نیاز نیز به وجود خواهد آمد در این مورد خاص نیز، نیاز به این صدای واحد ، مرجعیت و روحانیت و مشاغل مرتبط با این دو را به وجود آورد .
علاوه بر این در کنار مساله تعدد احکام جزء در اسلام ، عامل دیگری که مرجعیت را بسیار پررنگ تر کرده تاخیر زمانی این دین آسمانی نسبت به دیگر ادیان از نوع خودش است ، که همزمانی خاصی با بالغ تر شدن ذهنیت آدمی داشته است .

این بالغ شدگی پرس و جو ی بیشتر را نیز به همراه داشته که متعاقب آن احکام ریزتری به خاطر طرح شدن پرسش های بیشتر نیز به وجود آمد . از طرف دیگر ورود دین اسلام به ایران باید با پدیده تفاوت سطح فرهنگی بین اعراب و ایران رو به رو می شد، که این نیز خود موجب پیدا شدن تناقضات فرهنگی با ” احکام ریز و شخصی” ساخت منطقه ای دیگر شده و نتیجتا مرجعیت شیعه نسبت به مراجع دیگر صاحب نفوذ تر و دارای مراجعین بیشتری نیز شد .

تلقین یا تقدس آسمانی؟

0 نظرات

پدیدة ” تقدس” نوعی سنت است که در حقیقت ترس از شکستن آن از خود پدیده قوی تر است بخصوص که نیروها و مکملهای تشویقی چنان چاشنی آن می شود که قدرت آن را صد چندان مینماید. در برخی موارد بازخوردهای مثبت نظیر مباحث بهشت وغیره در تقویت این پدیده نقش دارند اما بیشتر بر این باورم که بار ترس وعذاب (خصوصا در 3 دین اصلی اخرویگرا) سنگین تر و با نفود بیشتر در تعمیق این پدیده موثر بوده است (اشاره به متن مداحی ها و انذارازعذاب آتش) .

بزرگترین بدی سنت و دین این است که مسیر فکر کردن را تغییر می دهند. یعنی شما برای فکر کردن به یک چالش جدید یا به قولی برای مدرن شدن، به صورت مساله و استدلال پشت آن فکر نمی کنید بلکه ابتدا در مغزتان آن را به مسیری که دین و سنت چون سدی استوار در آن همه دادهها را پردازش میکند می فرستید و آن گاه تأویلات آمیخته با ترس شما از دین و سنت است که پاسخ شما را میسازد . اینجاست که می گویم ریاضیدان بودن یا دانشمند بودن هیچ تناقضی با داشتن یک ذهن بیمار ندارد (شما را ارجاع می دهم به زندگی جان نش ریاضیدان مبتلا به بیماری شیزوفرنی در فیلم یک ذهن زیبا) بدین گونه میتوان به راحتی مشاهده کرد که مثلا می توان هم دیندار بود و هم ریاضیدان. زیرا اساسا از آنجا که ریاضی خواندن قرار نیست چالشهای مدرن در تناقض با سنت را در مغزانسان ایجاد کند بدون دستکاری این دو پدیده (سنت و دین) به راحتی در ذهن پردازش می شود و اتفاقا نتایج بهتری را نیز به دنبال دارد.

همه ما خاطراتی داریم از زمان دانشگاه و برخورد با این پدیده که معمولا افراد متمایل به مذهب نسبت به دانشجویان بی اعتقاد درس خوانتر بودهاند. در حقیقت پاسخ به چرایی این وضع چندان سخت نیست. یک لاقید اساسا فرقی برایش نیست که یک مساله درسی را می خواهد حل کند یا یک آنتی سنت را، اما در طرف مقابل یک بچه مذهبی تنها نقطه سکون و آرامش بدون ترس را در فکر کردن همین لحظات حل سوال مییابد. بنابراین تمرکز بیشتر و لذت بیشتر نیز خواهد برد که بازدهی بالاتری هم دارد.
ثابت شده که شخصیت انسان در 5 سال اول زندگی به طور کامل شکل می گیرد . حال اگر زخمی عمیق از مجموعهای از ترس ها در اثر گناه در ذهن شما باشد به هیچ وجه بعد از گذار از بلوغ و ورود به میانسالی راه برگشتی نیست . یعنی چی؟ یعنی مثلا فکر کنید که در حال هتک حرمت به شنیع ترین شکلش در مورد مقدساتتان هستید ( نه الزاما دینی اما به هرحال برای افراد بی دین هم نقاط و خط قرمزی شاید باشد) کمی دقت کنید حتی فکر کردن به این هم شما را میترساند و راحت نیستید و بلافاصله آن را پس میزنید.

در واقع علت اصلی موفقیت در جاودانه بودن دین (مراد از جاودانه بودن جاودانه بودن احکام و صورعبادات نیست چون همانطور که میدانید مثلا شیعیان و سنی ها حتی در وضو گرفتن که از آداب اولیه اسلام است اختلاف دارند منظور یک هستهای به نام اسلام است که هرچند نسل به نسل آنقدر تغییر یافته تا مطابق شرایط زندگی شود اما هنوز تقدس یک سری چیزها را برای پیروانش باقی گذاشته کما اینکه شکل تقدس هم حتی تغییر کرده اما به هرحال…) بعد از این سالها همین ترس و ایجاد حصارهای پنهان مغزیست .

همین ترس است که حتی باعث می شود عدهای از شک کردن هم بپرهیزند و حتما میدانید که اولین عامل فرار از هر نظریه پذیرفته شدهای (نه الزاما دینی یا سنتی بلکه حتی شامل پدیده­های علمی هم می شود ) توسط شما شک کردن است که اگر یقین حاصل شود نوبت به نوبت تمامی پلهمثلهای به ظاهر مستحکم و فیکس شده قبلی خراب می شود.

پایداری اسلام در حقیقت ریشه در همین دامن زدن بیشتر به ترس دارد. آنچه تحت عنوان تقوی بیان می شود، یعنی چه؟ به معنای آن فکر کنید ….یعنی شما دوست دارید کاری انجام دهید (کما اینکه در تعریف دینی این پدیده هم منکر آن نمی شوند که شخص دوست دارد آن را انجام دهد ) اما خودسانسوری کنید و نکنید تا از عذاب بر حذر مانید .

در واقع مساله همین است . ترس از عذاب و مرتاضگری و (نوع خفیف آن در شیعه اعتکاف و زنجیر زنی و حاد ترش قمه زنی ) خواستگاه قدیمی در این منطقه دارد و ناشی از یک داستان معروف قدیمی به نام آدم و حوا که در 3 کتاب مقدس ذکر شد و قبل از آن هم رواج داشته است. این داستان بود که اولین بار قدرت ها را به دو قطب شر و نیکی تجزیه کرد که بعدها هرکدام از این دو قطب شر و نیکی در هر آیینی یک نام گرفتند (آخرینشان اسلام است و الله و شیطان ) و مدام در حال جنگ بودند و فلسفه وجودی شیطان گویا وسوسه است که از همان داستان قدیمی گول زدن آدم و خوراندن سیب به او بازی شروع شد و انسان وارد بازی این دو ابر قدرت گشته و مدام باید گوش به زنگ باشد تا اسیر وسوسه شیطان نشود تا زمانی که زنگ Game Over از سوی قطب نیک به صدا در بیاید و انسان نزد او از آرامش ابدی لذت ببرد. پیوند شیطان با آتش هم در حقیقت از بدوی بودن داستان حکایت دارد چرا که اگر در این عصر و روزگار مطرح می شد قاعدتا به جای آتش انرزی اتمی قرار می گرفت!

اما نمود این وسوسه در این داستان کهن از سوی شیطان چه بود؟ پاسخ این است که انسان کهن وسوسه را چیزی جز غرایزش ندید و از همینجا بود که مبارزه با غریزه در ادبیات کهن و متون کهن به نوعی مایة افتخار و تبختر بود و ستایش از مردانی میشد که با هواهای نفسانی مبارزه­ها کردند و به فلان جاها رسیدند و به فلان قدرت ها دست یافتند و …که مرتاضی و خودآزاری در واقع ریشه در همینجا دارد و زنجیر زنی ها و قمه زنی ها و غیره هم در حقیقت همان ها را می خواهد بگوید حال حسین بهانه ایست برای انجام همان مرض کهن خود آزاری و اینکه ما معتقدیم باید خود را آزرد تا خدا ازما خشنود باشد می دانید چرا این ها می گویند باید خود را بیازاری؟ ببینید خود آزاری در حقیقت در ابتدا پیشگیری از عذاب الهی بوده یعنی من به واسطه اینکه خودم خودم را شکنجه می کنم از خداوند می خواهم مرا از عذاب خودش بر حذر دارد (که تنبیه بزرگتری است) (ارجاع می دهم به قربانی کردن انسان ها برای جلوگیری از طغیان خشم خدا) شاید علل اصلی این طرز فکر به مرور زمان بر اثر شرایط و اجتماع در ناخود آگاه بعضی ها محو شده باشد اما یک مثال میزنم اولا شما را به حدیثی از علی ارجاع می دهم که در کتاب دینی دبیرستانها نقل شده است که توبه واقعی این است که 40 روز چیزی نخوری تا پوست بر استخوانت بچسبد تا گوشتی جدید بروید …یا داستان تجاوز بهلول به جسد یک دختر و آمرزیده شدن گناه او در اثر 40 روز خودآزاری و تأیید این آمرزش توسط پیامبر (کاری با درست بودن یا نادرست بودن اینها ندارم این مثالها حتی اگر داستان هایی هم باشد که از زبان گذشتگان نقل شده باز هم نشان دهنده اینست که این گذشتگان به آمرزش در اثر آزار جسمی اعتقاد دارند.) در واقع همین است فرار از عذابی بزرگتر با تنبیهی که خودمان خودمان را میکنیم.
از این منظر می خواهم صفتی از خداوند به نام رأفت را هم نقد کنم که در واقع هنگام خودآزاری، یک فرد معتقد، گوشه چشمی به دلسوزی خدایش بر وضع و حال خودش نیز دارد و در حقیقت صفت رأفت و بخشایش زاییده این حس امید در مغز این افراد نیز هست. می خواهم این را بگویم که در واقع این ذهن فرد است که به او می گوید گناه کردهای، فرمان عذاب می دهد، شدت عذاب را معین می کند، به او می گوید حال بس است رأفت خدا را جلب کردی، و امید به او می دهد. این ها همان تلقین نیست؟….
ودر ادامه تلقینات باید بگویم مطمئن باشید جایی که گرسنگی در حد موت به شما فشار آورد، حتی غذای حرام را نیز می خورید وبرای کم کردن بار گناه آن خلاصه آیه ای حدیثی یا تسکینی پیدا می کنید . کما این که برخورد یک مسلمان با مسایل جنسی هم مثل همین خوراک است .(اینجا هم مغز شما را بازی میدهد)
در حالت حادتر مذهب و عقیده به مرگ نیزی منجر میشود در جایی که حتی از فدا کردن وجود برای ایستادگی برعقیده ابایی ندارید . در این موارد مذهب و سنت چنان ساختار پیچیده ای در ذهن ایجاد کردهاند که بدیهی ترین عملکرد مغز یعنی میل به بقا را از کار می اندازند .که لزوما علاوه بر مسایل مذهبی نوعی از بیماریهای خاص روانی نیز در این پدیده موثرند. علل پیچیده دیگری نیز در پدیداری این حالت موثرند نظیر انواعی از سرخوردگیهای اجتماعی یا حس دائم گناه در اثر بودن در اجتماع و میل به پیوستن به موهومی ساخته مغز به نام بهشت برین جایی که در آنجا از هجوم ترس ازگناه راحت میشویم و موارد دیگر.

در حقیقت ذهنیت عجیب، پارادوکسیکال و متناقض این جماعت بدین صورت نمود دارد که فرد مذهبی با وجود آن که خود میداند که با این کار خود را میآزارد و منطقا ذهن باید به صورت پروتکتیو یا به طور ناخود آگاه او را از این کار بر حذر دارد ولی این اتفاق نمیافتد. مثلا شما تصور کنید مدادی را با سرعت به سمت چشمتان حرکت می دهید نا خود آگاه چشمتان بسته می شود تا جلوی آسیب را بگیرد اما در این جا و این مورد چه طور است که ذهن نه تنها جلوی این آسیب را نمی گیرد بلکه تشویق به ادامه آن و شدت بیشتر آسیب هم می کند ؟
این مثال ها را زدم که به شما بگویم ببینید چه قدرت بزرگی در تلقین و باور و عملکرد ترس به واسطه اعتقاد به دو پدیده سنت و دین وجود دارد و اینکه چرا می گویم این دو پدیده به واسطه ترسی که ایجاد میکنند مسیرهای ذهنی را تغییر می دهند. امروز همانطور که می بینید خاورمیانه منشأ اصلی آن داستان کهن، بیشترین آمار تحجرات دینی را نیز دارد و جالب است که تمامی پیامبران (به جز بودا که ظاهرا پیامبر نیست ) در این منطقه ظهور کردهاند.

حال راه علاج چیست؟ قطعا در جامعه ای که اکثریت یا همه بر موضوعی باور دارند وضع اینگونه پیش می رود. نوابغی وجود دارند که از ابتدایی ترین افرادی هستند که نترسیدند و شک کردند و یقین کردند. حال در این میان عدهای در میان ارضای غرایز و گناه نکردن و دینداری دست و پا می زنند و شک هم کردهاند و گناه هم می کنند. یک چشم - به قول مسلمین - به دنیا دارند و یک چشم به آخرت. این جماعت نیاز به شنیدن صداهایی شبیه به شک خودشان دارند تا بر ترسشان غلبه کنند وگرنه اگر در آن جمع دینداران بمانند وضع همان است. زیرکی اسلام در این بوده است که در جماعت برگزار کردن انواع مناسک و عبادات پافشاری زیادی نموده است مثلا اعلام شده نماز به جماعت خوانده شود که چرا؟ چون شما روزی سه بار جماعتی را میبینید که بالا و پایین میروند و مدح می کنند و سجده میکنند. که همانطور که ذکر شد هرکس در این جمع باشد حداقل با خود می گوید هرچند من چیزی حس نمی کنم ولی این جماعت که دروغ نمی گویند و…یا برگزاری مراسم حج به صورت تجمعی و در مورد شیعیان عزاداری ها وسینه زنی های تجمعی و شبهای قدرو اعتکاف و… و بالاخره قضیه قضیه داستان هانس کریستین اندرسن و شنل معروف شاه میشود که کسی نمی دید ولی کسی هم جرأت نداشت که بگوید “نمیبینم” .ولی خوب همه منتظر آن پچ پچ اولیه بودند تا صدایشان در آید اینجا هم در واقع همین است و تنها راه چاره برای هر حکومت مذهبی در نیامدن یا هرچه بیشتر ضعیف بودن این زمزمه های شک و انکار است

.
جمهوری اسلامی از زمین و هوا به وضوح تیر اسلام شلیک می کند که لاجرم این تیرها بالاخره به صغیر و کبیر اصابت می کند و اکنون صد در صد به شکلی عامدانه تلاش دارد تا اسلام را در رسانه به همه نشان دهد تا هم پیوند خودش با اسلام را محکم تر نشان دهد و هم به قولی که در بالا اشاره شد آنهایی که شک دارند و می ترسند ، از دستش نپرد تا مسلمان بیشتر ودر نتیجه طرفدار بیشتر داشته باشد .اما علیرغم فیلترینگ شدید و علیرغم همه و همه وهمه ما محیطی فراهم می کنیم که حاقل آنهایی که در شکند ببینند که صدایی دیگر نیز هست بلکه بتوان ترس درمانی کرد. با همه اینها باز معتقدم مذهب نمیتواند و نمی تواند با غریزه مبارزه کند جدال غریزه و مذهب در ذهن یک فرد مذهبی در کنترل او نیست .

امام زمان آخرین تیر در ترکش نظام و به نظر من قوی ترین تیر آنهاست. پیوند هرچه بیشتر این نظام با امام زمان که عامدانه طی 4 سال اخیر روند رو به رشدی گرفته است یک هدف را بیشتر دنبال نمی کند. پیوند نظام با آینده ای مرموز که زمان آن معلوم نیست. هیچ کس زمان این آینده نامعلوم را نمی داند به جز عده ای که در راس نظام فعالند! در واقع از ترکیب استیصال، یاس، فقر، درماندگی، تحمیق، قدرت طلبی، فرصت طلبی پدیده ای به نام امام زمان به وجود آمده است. پدیده ای موهوم که امروز توسط نظامی تبلیغ و طرفداری می شود که روزبه روز وضعیت حقوق بشر در آن رو به وخامت گذاشته است. کشوری که روز به روز بر دامنه فشارهای بین المللی بر آن افزوده می شود. کشوری که سردمداران حکومت مذهبی آن کماکان نفهمیدهاند که مردم را به جز با تحمیق میتوان با مردم داری و مردم سالاری حفظ کرد.

حصارها دور مزرعه نیست ، حصارها در ذهن شماست .

0 نظرات

اگر یک بازی رایانه ای را شروع کرده باشید و به لحظات پرتنش آن برسید یکی از پرتعلیق ترین قسمت های بازی معمولا گوشه ای است که از دید شما مخفی مانده و شما با ترس ولرز به آرامی موس را می چرخانید و به جلو می روید و زاویه پنهان که رویت شد آنگاه ترس و تعلیق کمتر می شود و به بازی ادامه می دهید . یا در یک فیلم ترسناک یک تعلیق معروف این است که معمولا اگر قاتل و قربانی در یک خانه باشند سعی می شود تماشاگر از دید فرد قربانی صحنه را ببیند تا قاتل ، و دوربین معمولا در حوالی صورت قربانی می چرخد تا محیط اطراف کمتر برای تماشاگر آشکار باشد و تماشاگر هم مانند فرد قربانی تا لحظه آخر حمله و آشکار شدن هویت قاتل و مکان اختفای او در ترس و تعلیق است .
در طول تاریخ سیر تکامل انسان ، بشر دست به جنایات جالبی زد به خاطر رویت کسوف سرها بریده شد . در طلب باران و به خاطر ترس از خشکسالی قربانی ها داده شد . اگر به تمامی حوادثی که در بالا گفتم توجه کنید ریشه تمامی ترس ها از نبود اطلاعات و ناشناخته بودن محیط نشات می گیرد . و در تمامی موارد با شناخت بیشتر و دریافت دید بهتر، نسبت به محیط اطراف خود این حس کم رنگ می شود و از بین می رود .اما عکس العمل در جواب این ترس چیست؟ یک مثال می زنم کودکی خردسال را در نظر بگیرید بنا بر شنیده ای یا دیدن صحنه ای ، کودک تصور می کند در کمدی که در اتاقش وجود دارد یک شبح یا موجودی موهومی زندگی می کند و که او را به شدت می ترساند . این کودک چه می کند؟راه اول : اگر کودک رتباط موثری با خانواده داشته باشد موضوع را در میان می گذارد و احتمالا با بازشدن کمد وافشای درون پنهان آن توسط فردی دیگر، این موضوع را می فهمد که آنچه می پنداشته اشتباه بوده و ترسش می ریزد .اما راه دوم : کودک می ترسد این را با خانواده اش در میان بگذارد ، یا با کسانی روبه رو می شوند که نه تنها نمی خواهند در کمد را برای او باز کنند بلکه حتی ترس خودشان نیز در زمره ترسوها قرار می گیرند. در این حالت کودک چه خواهد کرد ؟

اینجا شما را به ریشه یابی این پدیده فرا می خوانم که اولا این تصور چیزی نبوده جز تخیلی که ذهن و عقل کودک برای او ساخته . بنابراین کودک از چیزی که ساخته ذهن خود اوست در رنج است . راه چاره را در بیرون هم که نمی بیند . پس اینجا ذهنیت کودک برای دفاع از کودک و برقراری بالانس فکری موجود دیگری را نیز می سازد که با فکر کردن به وجود این موجود و کمک خواستن از او شبح درون کمد نیز کودک را نمی آزرد . اسم این موجود را فعلا می گذاریم آدم مهربان . پس 4 پدیده اینجا داریم:

1- ترس

2- شبح

3- آرامش

4- موجود مهربان

در حالی که همگی این پدیده ها ساخته مغز کودک هستند اما این کودک مادامی که شرایط محیطی اش و اطرفیانش تغییر نکند ذهنش قادر نخواهد بود هیچ کدام از این پدیده ها را نفی کند .

در کنار دو حالت بالا حالت سومی را هم مطرح می کنم کودک بعد از این اتفاقاتی که در ذهنش افتاد و بعد از ساختن شخصیت های آدم مهربان و شبح والدینش به یاریش بشتابند و کمد را باز کنند .اینبار بر خلاف حالت بالا شاید شخصیت شبح و ترس وعذاب ناشی از حضور او از بین برود اما در مورد شخصیت آدم مهربان نه تنها حضور او کمرنگ نمی شود بلکه کودک احتمالا کمک والدینش را نیز حاصل کمک آدم مهربان به او می پندارد و این اثر و ضربه فکری با کودک خواهد ماند هرچند بعد ها در بزرگسالی کودک بنا به معاشرت با دوستان خود در برخورد با ماورا و موهومات و خرافات معقول و منطقی رفتار کند اما یک التهاب ، یک تنش و یک آسیب ، کافیست تا همه آنچه در خردسالی ماوای خود می دانسته را دوباره فرا خواند و این تغییر ذهنی مجدد معمولا دیگر باز گشت پذیرنیست . چون این بار آن آسیب و اتفاق ویا شکست در این مقطع از زندگی اش را نیز حتی حاصل دور بودن از آن آدم مهربان در طی این سالها می داند واکثرا پیمانی نیز با خود می بندند که برای تکرار نشدن این حادثه و ترس از آینده ای که مثل آن کمد هویتش پنهان است حتی با خود عهد نیز می بندد که دیگر به این ادم هربان پشت نکند.

اینگونه افراد الزاما یک مذهبی خشک یا متحجر نخواهند شد و معمولا یک تیپ رایج تر از این افراد آنهایی هستند که در جامعه از انها به عنوان معتدلین یاد می شود ( در تقابل با افراطی ها که هم شامل منکران وجود خدا می شود و هم شامل مذهبی های متحجر ) و به قولی در جامعه خودمان زیاد شنیدیم ” فلانی عرق می خورد ولی مثلا محرم سینه می زند یا برخلاف تاکید ایینش با نامحرم سکس دارد ولی نماز هم می خواند .” این دسته از افراد معمولا در جواب اینکه چرا خدا را می پرستی به این پاسخ که به من آرامش می دهد تاکید دارند و اتفاقا کاملا درست هم می گویند .


اما این آدم مهربان چگونه شکلی خواهد داشت؟ پاسخ اینست که در یک جامعه نرمال و جامعه ای که چیزی تحت عنوان دین ایدئولوژی و یا هرچه نزدیک به این دو در آن تبلیغ نمی شود این آدم مهربان قطع به یقین شکل واحدی نخواهد داشت اما در جامعه ای که کودک یک نفر را حتی مثل مادربزرگ یا یکی از دوستانش ببیند که به یک عقیده و یا دین خاص اعتقاد دارند به احتمال فراوان آن آدم مهربان را از همان دین انتخاب می کند . از همینجا می گویم آنچه اکثریت تحت عنوان پرستش خدا فکر می کنند به آن مشغولند در حقیقت هیچگاه از خود نپرسیده اند یا فکر نکردند که این خدا با گذشت زمان و با تغییر یک جامعه به جامعه ای دیگر شکلهایش فرق می کند و گهگاهی برای من هم سوال به وجود می آید اساسا یکتاپرستی چه معنایی دارد؟ و این به فرض 3 میلیارد خداپرست در حقیقت 3 میلیارد خدای متفاوت را میپرستند کما اینکه همین الان فقط به طور رسمی در بین خداپرستان واحد چندین دین و از هرکدام چندین مذهب و از هرکدام چندین فرقه انشعاب پیدا کرده و متعاقبش خدا نیز چندین نام متفاوت دارد .

جهالت و عدم آگاهی عامل اصلی ترس به شمار میرود و چقدر مثال قشنگی است که شبها همیشه ترسناک تر از روزها بودند چون بینش و دید در شب کمتر است در نتیجه آگاهی کمتر است و متعابش جهل و ترس بیشتر . اینجاست که با توجه به مطالب بالا به یقین مطمئنم خدا نام دیگر جهالت انسان است . و چه زیرک بود موسی و بنی اسراییلیان که خدای دیدنی یعنی بت را نفی کردند و خدای محکم وبا ثبات یعنی خدای موهومی خدایی ساخته ذهن را به وجود آوردند تا این جهالت احتمالا ازلی بصری را به یک جهالت ابدی ذهنی تبدیل کنند .

برده داری حتما این نیست که به زور از یک سری بیگاری بکشیم (که آرزو میکنم کاش این گونه بود) برده داری از نوع بدتر کاری است که با ذهن انسانها می کنیم و آنها را اسیر ترس هایشان می کنیم تا وسیله رسیدن به اهداف کثیفمان شوند . برده داری منقرض شد .امیدواریم جسارت جامعه بشری روزی به این حد برسد که این مورد را نیز صریحا به عنوان برده داری مدرن معرفی کند . و در پایان یک جمله از کارتون بسیار زیبای فرار جوجه ای در خاطرم هست که خطاب به مرغانی که باور ندارند می شود از حصارها پرید گفته شد که

حصارها دور مزرعه نیست ، حصارها در ذهن شماست .
Copyright © تنفس