
اگر یک بازی رایانه ای را شروع کرده باشید و به لحظات پرتنش آن برسید یکی از پرتعلیق ترین قسمت های بازی معمولا گوشه ای است که از دید شما مخفی مانده و شما با ترس ولرز به آرامی موس را می چرخانید و به جلو می روید و زاویه پنهان که رویت شد آنگاه ترس و تعلیق کمتر می شود و به بازی ادامه می دهید . یا در یک فیلم ترسناک یک تعلیق معروف این است که معمولا اگر قاتل و قربانی در یک خانه باشند سعی می شود تماشاگر از دید فرد قربانی صحنه را ببیند تا قاتل ، و دوربین معمولا در حوالی صورت قربانی می چرخد تا محیط اطراف کمتر برای تماشاگر آشکار باشد و تماشاگر هم مانند فرد قربانی تا لحظه آخر حمله و آشکار شدن هویت قاتل و مکان اختفای او در ترس و تعلیق است .
در طول تاریخ سیر تکامل انسان ، بشر دست به جنایات جالبی زد به خاطر رویت کسوف سرها بریده شد . در طلب باران و به خاطر ترس از خشکسالی قربانی ها داده شد . اگر به تمامی حوادثی که در بالا گفتم توجه کنید ریشه تمامی ترس ها از نبود اطلاعات و ناشناخته بودن محیط نشات می گیرد . و در تمامی موارد با شناخت بیشتر و دریافت دید بهتر، نسبت به محیط اطراف خود این حس کم رنگ می شود و از بین می رود .اما عکس العمل در جواب این ترس چیست؟ یک مثال می زنم کودکی خردسال را در نظر بگیرید بنا بر شنیده ای یا دیدن صحنه ای ، کودک تصور می کند در کمدی که در اتاقش وجود دارد یک شبح یا موجودی موهومی زندگی می کند و که او را به شدت می ترساند . این کودک چه می کند؟راه اول : اگر کودک رتباط موثری با خانواده داشته باشد موضوع را در میان می گذارد و احتمالا با بازشدن کمد وافشای درون پنهان آن توسط فردی دیگر، این موضوع را می فهمد که آنچه می پنداشته اشتباه بوده و ترسش می ریزد .اما راه دوم : کودک می ترسد این را با خانواده اش در میان بگذارد ، یا با کسانی روبه رو می شوند که نه تنها نمی خواهند در کمد را برای او باز کنند بلکه حتی ترس خودشان نیز در زمره ترسوها قرار می گیرند. در این حالت کودک چه خواهد کرد ؟
اینجا شما را به ریشه یابی این پدیده فرا می خوانم که اولا این تصور چیزی نبوده جز تخیلی که ذهن و عقل کودک برای او ساخته . بنابراین کودک از چیزی که ساخته ذهن خود اوست در رنج است . راه چاره را در بیرون هم که نمی بیند . پس اینجا ذهنیت کودک برای دفاع از کودک و برقراری بالانس فکری موجود دیگری را نیز می سازد که با فکر کردن به وجود این موجود و کمک خواستن از او شبح درون کمد نیز کودک را نمی آزرد . اسم این موجود را فعلا می گذاریم آدم مهربان . پس 4 پدیده اینجا داریم:
1- ترس
2- شبح
3- آرامش
4- موجود مهربان
در حالی که همگی این پدیده ها ساخته مغز کودک هستند اما این کودک مادامی که شرایط محیطی اش و اطرفیانش تغییر نکند ذهنش قادر نخواهد بود هیچ کدام از این پدیده ها را نفی کند .
در کنار دو حالت بالا حالت سومی را هم مطرح می کنم کودک بعد از این اتفاقاتی که در ذهنش افتاد و بعد از ساختن شخصیت های آدم مهربان و شبح والدینش به یاریش بشتابند و کمد را باز کنند .اینبار بر خلاف حالت بالا شاید شخصیت شبح و ترس وعذاب ناشی از حضور او از بین برود اما در مورد شخصیت آدم مهربان نه تنها حضور او کمرنگ نمی شود بلکه کودک احتمالا کمک والدینش را نیز حاصل کمک آدم مهربان به او می پندارد و این اثر و ضربه فکری با کودک خواهد ماند هرچند بعد ها در بزرگسالی کودک بنا به معاشرت با دوستان خود در برخورد با ماورا و موهومات و خرافات معقول و منطقی رفتار کند اما یک التهاب ، یک تنش و یک آسیب ، کافیست تا همه آنچه در خردسالی ماوای خود می دانسته را دوباره فرا خواند و این تغییر ذهنی مجدد معمولا دیگر باز گشت پذیرنیست . چون این بار آن آسیب و اتفاق ویا شکست در این مقطع از زندگی اش را نیز حتی حاصل دور بودن از آن آدم مهربان در طی این سالها می داند واکثرا پیمانی نیز با خود می بندند که برای تکرار نشدن این حادثه و ترس از آینده ای که مثل آن کمد هویتش پنهان است حتی با خود عهد نیز می بندد که دیگر به این ادم هربان پشت نکند.
اینگونه افراد الزاما یک مذهبی خشک یا متحجر نخواهند شد و معمولا یک تیپ رایج تر از این افراد آنهایی هستند که در جامعه از انها به عنوان معتدلین یاد می شود ( در تقابل با افراطی ها که هم شامل منکران وجود خدا می شود و هم شامل مذهبی های متحجر ) و به قولی در جامعه خودمان زیاد شنیدیم ” فلانی عرق می خورد ولی مثلا محرم سینه می زند یا برخلاف تاکید ایینش با نامحرم سکس دارد ولی نماز هم می خواند .” این دسته از افراد معمولا در جواب اینکه چرا خدا را می پرستی به این پاسخ که به من آرامش می دهد تاکید دارند و اتفاقا کاملا درست هم می گویند .
اما این آدم مهربان چگونه شکلی خواهد داشت؟ پاسخ اینست که در یک جامعه نرمال و جامعه ای که چیزی تحت عنوان دین ایدئولوژی و یا هرچه نزدیک به این دو در آن تبلیغ نمی شود این آدم مهربان قطع به یقین شکل واحدی نخواهد داشت اما در جامعه ای که کودک یک نفر را حتی مثل مادربزرگ یا یکی از دوستانش ببیند که به یک عقیده و یا دین خاص اعتقاد دارند به احتمال فراوان آن آدم مهربان را از همان دین انتخاب می کند . از همینجا می گویم آنچه اکثریت تحت عنوان پرستش خدا فکر می کنند به آن مشغولند در حقیقت هیچگاه از خود نپرسیده اند یا فکر نکردند که این خدا با گذشت زمان و با تغییر یک جامعه به جامعه ای دیگر شکلهایش فرق می کند و گهگاهی برای من هم سوال به وجود می آید اساسا یکتاپرستی چه معنایی دارد؟ و این به فرض 3 میلیارد خداپرست در حقیقت 3 میلیارد خدای متفاوت را میپرستند کما اینکه همین الان فقط به طور رسمی در بین خداپرستان واحد چندین دین و از هرکدام چندین مذهب و از هرکدام چندین فرقه انشعاب پیدا کرده و متعاقبش خدا نیز چندین نام متفاوت دارد .
جهالت و عدم آگاهی عامل اصلی ترس به شمار میرود و چقدر مثال قشنگی است که شبها همیشه ترسناک تر از روزها بودند چون بینش و دید در شب کمتر است در نتیجه آگاهی کمتر است و متعابش جهل و ترس بیشتر . اینجاست که با توجه به مطالب بالا به یقین مطمئنم خدا نام دیگر جهالت انسان است . و چه زیرک بود موسی و بنی اسراییلیان که خدای دیدنی یعنی بت را نفی کردند و خدای محکم وبا ثبات یعنی خدای موهومی خدایی ساخته ذهن را به وجود آوردند تا این جهالت احتمالا ازلی بصری را به یک جهالت ابدی ذهنی تبدیل کنند .
برده داری حتما این نیست که به زور از یک سری بیگاری بکشیم (که آرزو میکنم کاش این گونه بود) برده داری از نوع بدتر کاری است که با ذهن انسانها می کنیم و آنها را اسیر ترس هایشان می کنیم تا وسیله رسیدن به اهداف کثیفمان شوند . برده داری منقرض شد .امیدواریم جسارت جامعه بشری روزی به این حد برسد که این مورد را نیز صریحا به عنوان برده داری مدرن معرفی کند . و در پایان یک جمله از کارتون بسیار زیبای فرار جوجه ای در خاطرم هست که خطاب به مرغانی که باور ندارند می شود از حصارها پرید گفته شد که
حصارها دور مزرعه نیست ، حصارها در ذهن شماست .
در طول تاریخ سیر تکامل انسان ، بشر دست به جنایات جالبی زد به خاطر رویت کسوف سرها بریده شد . در طلب باران و به خاطر ترس از خشکسالی قربانی ها داده شد . اگر به تمامی حوادثی که در بالا گفتم توجه کنید ریشه تمامی ترس ها از نبود اطلاعات و ناشناخته بودن محیط نشات می گیرد . و در تمامی موارد با شناخت بیشتر و دریافت دید بهتر، نسبت به محیط اطراف خود این حس کم رنگ می شود و از بین می رود .اما عکس العمل در جواب این ترس چیست؟ یک مثال می زنم کودکی خردسال را در نظر بگیرید بنا بر شنیده ای یا دیدن صحنه ای ، کودک تصور می کند در کمدی که در اتاقش وجود دارد یک شبح یا موجودی موهومی زندگی می کند و که او را به شدت می ترساند . این کودک چه می کند؟راه اول : اگر کودک رتباط موثری با خانواده داشته باشد موضوع را در میان می گذارد و احتمالا با بازشدن کمد وافشای درون پنهان آن توسط فردی دیگر، این موضوع را می فهمد که آنچه می پنداشته اشتباه بوده و ترسش می ریزد .اما راه دوم : کودک می ترسد این را با خانواده اش در میان بگذارد ، یا با کسانی روبه رو می شوند که نه تنها نمی خواهند در کمد را برای او باز کنند بلکه حتی ترس خودشان نیز در زمره ترسوها قرار می گیرند. در این حالت کودک چه خواهد کرد ؟
اینجا شما را به ریشه یابی این پدیده فرا می خوانم که اولا این تصور چیزی نبوده جز تخیلی که ذهن و عقل کودک برای او ساخته . بنابراین کودک از چیزی که ساخته ذهن خود اوست در رنج است . راه چاره را در بیرون هم که نمی بیند . پس اینجا ذهنیت کودک برای دفاع از کودک و برقراری بالانس فکری موجود دیگری را نیز می سازد که با فکر کردن به وجود این موجود و کمک خواستن از او شبح درون کمد نیز کودک را نمی آزرد . اسم این موجود را فعلا می گذاریم آدم مهربان . پس 4 پدیده اینجا داریم:
1- ترس
2- شبح
3- آرامش
4- موجود مهربان
در حالی که همگی این پدیده ها ساخته مغز کودک هستند اما این کودک مادامی که شرایط محیطی اش و اطرفیانش تغییر نکند ذهنش قادر نخواهد بود هیچ کدام از این پدیده ها را نفی کند .
در کنار دو حالت بالا حالت سومی را هم مطرح می کنم کودک بعد از این اتفاقاتی که در ذهنش افتاد و بعد از ساختن شخصیت های آدم مهربان و شبح والدینش به یاریش بشتابند و کمد را باز کنند .اینبار بر خلاف حالت بالا شاید شخصیت شبح و ترس وعذاب ناشی از حضور او از بین برود اما در مورد شخصیت آدم مهربان نه تنها حضور او کمرنگ نمی شود بلکه کودک احتمالا کمک والدینش را نیز حاصل کمک آدم مهربان به او می پندارد و این اثر و ضربه فکری با کودک خواهد ماند هرچند بعد ها در بزرگسالی کودک بنا به معاشرت با دوستان خود در برخورد با ماورا و موهومات و خرافات معقول و منطقی رفتار کند اما یک التهاب ، یک تنش و یک آسیب ، کافیست تا همه آنچه در خردسالی ماوای خود می دانسته را دوباره فرا خواند و این تغییر ذهنی مجدد معمولا دیگر باز گشت پذیرنیست . چون این بار آن آسیب و اتفاق ویا شکست در این مقطع از زندگی اش را نیز حتی حاصل دور بودن از آن آدم مهربان در طی این سالها می داند واکثرا پیمانی نیز با خود می بندند که برای تکرار نشدن این حادثه و ترس از آینده ای که مثل آن کمد هویتش پنهان است حتی با خود عهد نیز می بندد که دیگر به این ادم هربان پشت نکند.
اینگونه افراد الزاما یک مذهبی خشک یا متحجر نخواهند شد و معمولا یک تیپ رایج تر از این افراد آنهایی هستند که در جامعه از انها به عنوان معتدلین یاد می شود ( در تقابل با افراطی ها که هم شامل منکران وجود خدا می شود و هم شامل مذهبی های متحجر ) و به قولی در جامعه خودمان زیاد شنیدیم ” فلانی عرق می خورد ولی مثلا محرم سینه می زند یا برخلاف تاکید ایینش با نامحرم سکس دارد ولی نماز هم می خواند .” این دسته از افراد معمولا در جواب اینکه چرا خدا را می پرستی به این پاسخ که به من آرامش می دهد تاکید دارند و اتفاقا کاملا درست هم می گویند .
اما این آدم مهربان چگونه شکلی خواهد داشت؟ پاسخ اینست که در یک جامعه نرمال و جامعه ای که چیزی تحت عنوان دین ایدئولوژی و یا هرچه نزدیک به این دو در آن تبلیغ نمی شود این آدم مهربان قطع به یقین شکل واحدی نخواهد داشت اما در جامعه ای که کودک یک نفر را حتی مثل مادربزرگ یا یکی از دوستانش ببیند که به یک عقیده و یا دین خاص اعتقاد دارند به احتمال فراوان آن آدم مهربان را از همان دین انتخاب می کند . از همینجا می گویم آنچه اکثریت تحت عنوان پرستش خدا فکر می کنند به آن مشغولند در حقیقت هیچگاه از خود نپرسیده اند یا فکر نکردند که این خدا با گذشت زمان و با تغییر یک جامعه به جامعه ای دیگر شکلهایش فرق می کند و گهگاهی برای من هم سوال به وجود می آید اساسا یکتاپرستی چه معنایی دارد؟ و این به فرض 3 میلیارد خداپرست در حقیقت 3 میلیارد خدای متفاوت را میپرستند کما اینکه همین الان فقط به طور رسمی در بین خداپرستان واحد چندین دین و از هرکدام چندین مذهب و از هرکدام چندین فرقه انشعاب پیدا کرده و متعاقبش خدا نیز چندین نام متفاوت دارد .
جهالت و عدم آگاهی عامل اصلی ترس به شمار میرود و چقدر مثال قشنگی است که شبها همیشه ترسناک تر از روزها بودند چون بینش و دید در شب کمتر است در نتیجه آگاهی کمتر است و متعابش جهل و ترس بیشتر . اینجاست که با توجه به مطالب بالا به یقین مطمئنم خدا نام دیگر جهالت انسان است . و چه زیرک بود موسی و بنی اسراییلیان که خدای دیدنی یعنی بت را نفی کردند و خدای محکم وبا ثبات یعنی خدای موهومی خدایی ساخته ذهن را به وجود آوردند تا این جهالت احتمالا ازلی بصری را به یک جهالت ابدی ذهنی تبدیل کنند .
برده داری حتما این نیست که به زور از یک سری بیگاری بکشیم (که آرزو میکنم کاش این گونه بود) برده داری از نوع بدتر کاری است که با ذهن انسانها می کنیم و آنها را اسیر ترس هایشان می کنیم تا وسیله رسیدن به اهداف کثیفمان شوند . برده داری منقرض شد .امیدواریم جسارت جامعه بشری روزی به این حد برسد که این مورد را نیز صریحا به عنوان برده داری مدرن معرفی کند . و در پایان یک جمله از کارتون بسیار زیبای فرار جوجه ای در خاطرم هست که خطاب به مرغانی که باور ندارند می شود از حصارها پرید گفته شد که
حصارها دور مزرعه نیست ، حصارها در ذهن شماست .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر